توی عید بود، سری اول مهمونا رو بدرقه کرده بودیم و رفته بودن، اتاقها رو مرتب کرده بودیم، نظافت اقامتگاه انجام شده بود؛ سری دوم اومده بودن و ناهار خورده بودن و رفته بودن رامسر.
عصر بود و خونه خالی و ساکت شده بود، خیلی خسته بودیم، فرصت خوبی بود برای یه چرت کوتاه، تا کمی خستگی درکنیم تا مهمونا که شب برمیگردن انرژی اینو داشته باشیم که کنارشون بشینیم و باهاشون گپ و گفتی داشته باشیم. آخه ما توی روزهای تعطیل اگه نگم ۳ شیفت، ۲ شیفت درحال سرویس دهی و خدمات به مهمونامون هستیم.
تا چشمم اومد گرم شه، صدای “سال نو مبارک” از توی تلار شنیده شد، رفتم ببینم کیه، دیدم یکی از مهمونای قبلی مون توی تلار منتظرمونه و داره لبخند میزنه و میگه: “داشتیم از اینجا رد میشدیم گفتیم، یه سری به شما بزنیم و سال نو رو تبریک بگیم و سورپرایزتون کنیم.”
همه مون کم کم جمع شدیم توی اتاق نشیمن تا خوش آمد گویی کنیم و سال نو رو تبریک بگیم.
ولی چهره های خسته و خواب آلودمون حکایت از آماده نبودنمون برای مهمون سرزده بود.
واقعیت اینه که ما اینجاییم تا از مهمونا پذیرایی کنیم، این کار ماست، مهمون، مهمونه و برای ما سورپرایزی وجود نداره! قدمش سرچشم ماست، خیلی هم از دیدنش خوشحال میشیم ولی وقتی سرزده میاد، هم خودش رو از سرویس خوب ما محروم میکنه، هم مهمونای بعدی مون رو.
ما هم میمونیم با این سوال بی جواب که “مگه ما دم در نزدیم که برای ورود به مجموعه هماهنگ کنید و شماره تلفن نوشتیم”، چرا سرزده!