ناصر رئوفی یا همان منوچهر از دوستان خوب ما است. با دوستانش آمده بودند تا خزان چاله سرا را ببینند. رفتیم؛ حالیکه نم نم باران و پرتو خورشید، رنگین کمان بزرگی روی قاسم آباد انداخته بود. یکطرفش روی دامن گیشارکوه و طرفی محو در دریا.
راه برگشت، به کارگاه نمدمالی آقای حلاج رضایی رفتیم. هنرمندانه و باز مهربان، طرحی از کولی ماهی آفرید. چین چین البرز شکل گرفت و پشم حلاجی شده را با پنچره {وسیله ای مانند چهار شاخه چوبی اما باشاخههای بیشتر و دسته کوتاهتر که برای برداشت پشم و ریختن آن روی طرح خام نمد استفاده میشود} پخش کرد.
برگشتیم گیله بوم. دوستانی دوش گرفتند و سری شستند. یکیشان گفت سشوار ندارید؟
نداشتیم. کاش میداشتیم. یاد سهراب افتادم.
زمانی در روستایی ماشینش را ایستانیده بود و به سروقت کشاورزی رفته بود. پس از سلامی، کشاورز خسته، سیگاری خواسته بود. سهراب نداشت. از آن پس همیشه پاکتی همراهش بود.