محل پل لوله گاز و راه سیالات، دو منطقه طبیعی بکر است برای گردشگری که چند گاهی است اسیر و زخمی شمشیر ندانم کاری ماست. گاهی که میدان نبرد می رویم، نکته ها می آموزیم.
چندی پیش، میان زباله ها چند بطری شیشه ای زیبا یافتیم. یکیشان، جامی به شکل گیتار بود. سالم بود و زیبا. برداشتیم. صدایی می آمد. نغمه گیتار درون شیشه طنین انداز بود. اشعاری درونش شنیده می شد شبیه به اینها؛
زندگی در صدف خویش گهر ساختن است
در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است
حیف بود این کریستال نغمه خوان و زیبا، بین آن همه زباله باقی بماند. برداشتیم و در گیله بوم نهالی درش کاشتیم و بعد به مهمانی هدیه دادیم.
در بین آن همه زباله!؟ زباله؟ یاد خیام و شعری افتادیم که ناگهان از گلوی جام کریستالی گیتار هم شنیدیم:
گرد از رخ نازنین، به آزرم فشان
کانهم رخ خوب نازنینی بوده است
گیتار درس خوبی داد. رخ خوب را چرا زباله می کنیم؟
مانده و مسحور این آوا و طنین، میان آنهمه رخ خوب، پلاستیکی بود که بسته بندی مرغ بود. شبیه به همان بسته بندی که ما از مغازه می خریم. ناخواسته، شریک کاری ناپسند شده بودیم. تکان دهنده بود. فکرش را نکرده بودیم.
تصمیم گرفتیم زین پس، کیسه پلاستیکی مرغ را از مغازه دار تحویل بگیریم.