صدایی آمد. تو گویی کسی به شیشه بزند. اتاق سماموس نشستهایم. آقای حلاج رضایی نمد مال روستای بندبن و سرور خانم چادر شب باف میهمان ما هستند. از کمان، مشته، پنجره و چشته بسته میگوید. پنجره شبیه به شش شاخهای چوبی است که پشم را با آن برمیدارند و روی طرح کار شده میریزند. کمان همان دستگاه حلاجی است. مشته، کوبه یا چیزی شبیه به گوشت کوب بزرگ و چوبی است که روی رشته کمان کوبیده میشود. چشته بسته ساقههای گیاهی است که روی ساقه آن غلافهای تپلی و هلالی وجود دارد و با آن روی نمد آب میپاشند.
خاله فاطی و آقا مهدی هم هستند.
باز صدا. کسی در میزند. خاله فاطی در را باز میکند. پرنده ای است. در دست می گیرد. در خانه رها میشود. اینطرف و آنطرف میپرد. گاه بالای لوستر و گاه روی قاب در. دو نیمرخ صورتش مشکی است و از زیر پرها سفید رنگ و کمی زرد. اندازه گنجشک است. مهین مدام عکس میگیرد. پرواز میکند در فضای هال و دوباره میایستد روی قاب در. ناخودآگاه به فکر می افتی که غذا میخواهد. سرور خانم میگوید اینها تا صبح چیزی نمیخورند. صحبت از شکار میشود. خاله فاطی از شکار پرندگان بیزار است.
میهمانها میروند و پرنده باقی. از فضای هال داخل اتاق خوتکا میشود. بالای لوستر آرام میگیرد. برق خاموش است و دیگر حرکتی نمیکند. ما هم در همین اتاق میخوابیم.
عادت دارم صبح زود بلند میشوم. تازه هوا در حال روشن شدن است که صدای پرنده نیز در میآید. تمام شب را آرام و بیصدا روی لوستر قرار گرفته بود.
در را باز میکنم. شیشه را نمیبیند و اصابت میکند. تلاش دوم به رهایی میانجامد. پرواز میکند و روی درخت خوج، گلابی جنگلی قرار میگیرد.