علیرضا لانه را درست کرد. مدتی با دخترش در گیله بوم بودند. یک مرغ، یک خروس و یک اردک هدیه کردند به ما.
آنها همه جا با هم بودند. دورتادور خانه را گردش میکردند. دور ریز غذا را میخوردند. گاهی نمی توانستیم سیرشان کنیم. میدانستیم زندگی جانوران را نباید وابسته به خواسته و تفنن خود کنیم. تصمیم گرفتیم آنقدر زنده بمانند تا به مرگ طبیعی بمیرند.
یک روز صبح، مرغ و خروس نصیب شغال شده بود. اردک توان دوری مرغ و خروس را نداشت. بسیار داد و فریاد کرد تا فرجام عاشقان را پیدا کرد.