سوژه خود به خود زاییده می شود. مشغول میخ کوبی روی سقف کندوجی هستم که دو سال پیش نزدیک بود ذغال شود.
-تق تق تق! ببخشید صاب خونه؟
می روم سمتش. تفنگ شکاری دارد.
-این پرنده زخمی شده افتاده حیاط شما!
– چه کاریه شما می کنید؟ این پرنده ها هوا سرده و از کم غذایی میان پایین اونوقت شما باید بکشید؟
-حلاله دیگه؟
-چون حلاله باید بکشی؟ پرنده رو می کشید، جنگل رو می برید اونوقت یه بارون میزنه سیل میاد همه رو می کشه!
-اینو که راست میگید. زخمیه، کشته نشده!
-بدتر، کشته میشه. هنر اینه که زندگی ببخشی والا کشتن که خب بیا، منم بکش!
سکوت. ثانیه هایی بی حرف با نگاه مستقیم به هم.
رفتم سراغ کندوج. رفت سراغ پرنده.