طبق پیشبینی باید بهمن یا اسفند به دنیا میآمد. خبری نشد تا هشتم فروردین وقتی که میهمانانشان را بدرقه می کردند. آقا مهدی گفته بود پسرش سری به طویله بزند. گاو، زایمان طبیعی کرده بود. خاله فاطی هم به سرعت دست به کار میشود و گوساله را از کیسهای که دورش بود نجات میدهد. حتم دارم خاله فاطی زمان پر دغدغه اما پرنشاطی را گذرانده است.
میگوید خیلی دوستش دارد. منهم دیدهام. گوساله قشنگی است. سفید و قهوهای. چند روزی گذشت تا خاله فاطی متوجه نقش و نگاری روی پوست گوساله شد. بله؛ چیزی شبیه به نام علی.
علی بهانه شد و گوساله در قاسمآباد اسم در کرد. حالا هر روز هم دهیها و هم شهریها میآیند و دیدن میکنند. صدا و سیما هم آمد فیلم گرفت. برخی هم از آقا مهدی قول گرفتهاند که گوساله را به آنها بفروشد. خاله فاطی که حاضر نیست به هیچ قیمتی بفروشد. آقا مهدی را نمیدانم.