یک لحظه دیدم مصطفی با کیا، دوتایی در حوضچه گلی که تا نیم متر عمق داشت و عرض دو متر، پریدند. دست در دست هم چونان چرخ فلکی پشتاپشت هم به صورت دایره وار، گل لگد می کردند. باقی دوستان هم کاه می بریدند در سه کارگاهی که روی درختان پرتقال ایجاد شده بود. دو نفر هم تدارکات بودند. آب و خاک می آوردند تا کاه و گل خوب مخلوط شود. مصطفی می خندید و می خنداند. منهم از انرژی وی مصمم تر می شدم. کار گروهی با عنوان “کار در گیلهبوم” شکل گرفت و نتیجه اش آن شد که دیوار اتاق خوتکا یک لایه 5 سانتی کاهگل شد. بماند حفر 14 گودی برای کاشت درختانی چون انبو، پرتقال، افرا و برگ نو. مصطفی رفت و ما ماندیم با درختانی به یاد وی و دوستان صمیمی.