آقای اسداللهی را اهل محل می شناسند. هم خود و هم فرزندانش خوش برخورد و خوش گفتارند.
مغازه که وارد می شوید، چادرشبی بالای دروازه ورودی است. پوشش ما، نماد هویت ماست؛ پوشش مغازه نیز.
گذشت تا چشممان به دست نوشته هایی خورد روی ترازو و روی تخته سفیدی بالای قفسه ها؛ روزی یک کیسه پلاستیکی، کمتر مصرف کنیم.
آنچه از فکر میگذرد تا پرواز کند و بر کاغذ نشیند، گاه به درازا می کشد، گاه زود می نشیند و گاه فقط پروازی است تا بیکران. تفاوت اینجاست؛ آندم که بر کاغذ نشست و تابلوی افکارمان شد، چون حکمی ابدی است. برای خود، برای خود و شاید زمانی نزدیک؛ برای دیگران.
ما، حال یک لاک پشت، ماهی، پرنده، دلفین، فک و گاو را درک نمی کنیم مگر وقتیکه مانند آنان، نادانسته کیسه های پلاستیکی را قورت دهیم.
چیزهایی است در زندگی که آرزو میکنیم کاش هیچگاه تولید نمی شدند. تولید انبوه نسل، مشوق و مولد تولید انبوه صنعتی است. هشداریم! کجا می رویم و نسل را به کجا پرتاب می کنیم؟