گاهی مهمانانی در حیاط ما را می بینند مشغول کار. ناخودآگاه می پرسند کاری ندارید؟
ما هم ناخودآگاه از مسعود یاد می کنیم و می خندیم. خنده از آنرو که فردای نخستین روزی که با دوچرخه از مازندران به گیلان آمدند همین را پرسید.
کاری ندارید؟ تازه باید گودال مخزن جمع آوری آب باران را می کندیم. به قطر سه متر و ارتفاع دو متر. کار را معرفی کردیم و از صبح تا به غروب با رفیقش مشغول کندن و جابجایی خاک بود. الحق کاری و پرتوان.
مسعود داستان جالبی داشت. در آلمان، درس توسعه پایدار و معماری خانه های سبز می خواند. انصراف داد و آمد نمدمال شد. صبح به صبح می رفت بند بن، نزد استاد حلاج رضایی. با دوچرخه از گیله بوم می رفت و با دوچرخه برمی گشت. داستان انرژی و مصرف بهینه را به خوبی می داند. همیشه صحبتش بود که اگر خانواده ها، خود مسوول تامین برق مصرفی خود باشند، ثانیه به ثانیه مصرف برق را کنترل می کنند. دیگر هیچ چراغی بی جهت و بی مصرف روشن نخواهد بود.
اما داستان مسعود اینجا تمام نمی شود. نمدمالی دانشی بود که ره آوردی برای مدرسه طبیعتی در مازندران شد. آخ که کشورمان چقدر به این مسعودها نیاز دارد. درود بر همت خانواده ای که ارث پدری را هدیه به مدرسه طبیعت می کنند.
مسعود کتابی به ما امانت داد: قُرُق شکسته جنگل های هیرکانی کاسپیانی ایران، اثر حنیف رضا گلزار. این کتاب حاوی اطلاعات ارزشمند و گرانبهایی از جنگل های هیرکانی در شمال ایران است. نام دیگر این کتاب را با اجازه مولف محترم، مصیبت نامه جنگل های هیرکانی نامیدیم.