دیگها در حیات میجوشند. فردا عروسی است. میهمان داریم. ترافیک شدیدی از تهران تا منجیل ادامه دارد. آخرین روز ماه رمضان است.
آنتونی یک دوست فرانسوی هم اینجاست. ارتوپد است. همسایهها حین عروسی میآیند برای مداوا. چقدر برایش جذاب است که به عروسی دعوت شده است. در فیس بوک نوشته بود ایران کشور جالبی است و جالبتر از آن مردمانش. از علم کوه برگشته است.
آشپزها از روز قبل مشغول شدهاند. قیمه و مرغ، نهار عروسی است. همسایهها هر یک در کاری کمک میکنند.
دلواپس آن نهالهایی هستم که کاشتهایم. میترسم در این شلوغی خراب شوند. گیله بوم برای بیشتر همسایهها آشنا است اما آشپزها و دیگرانی هستند که از دورتر آمدهاند. کنجکاوی میکنند. آرایش پرچینها و تلار برایشان معما است.
زمین فوتبال میزبان میهمانان است. میهمانها گروهی هستند از دالاهو که دیر میرسند و شب پیش ما هستند. اینها فردا به جواهر دشت میروند.
گروهی عازم چاله سرا هستند. دوستی تنها آمده است. دوستانی هم به قصد عروسی.
خاله فاطی مادر داماد و همسایه گیله بوم دلواپس است. آقا مهدی همسرش نه. میگویم عروسی را هر چقدر هم نکته سنجی کنی، باز گروهی راضی هستند و گروهی ناراضی.
رقص قاسم آبادی و هنرنمایی حکیم هم به گوش میرسد. کسی سرش درد میکند. گربهای سیاه پشت بوتههای چای غذای چربی به دهن دارد. پیرزنها دور سفره گرم گرفتهاند. جیپها آمدهاند. به جواهر دشت میرویم.