مهران حسن نژاد از هم دانشگاهیهای ما، آقای شاه نظری را معرفی کرد. مقابل شهرداری رامسر، خیابان لپاسر که وارد شوید، همه میدانند آدرسش را. انرژی خوبی در چشمانش میدیدی. میگفت فراموشمان نکنید.
منهم غوطه در افکار که چگونه فراموش کنیم؟ نمدهایی از طرح فرش، کوچکِ یک متری تا بزرگ سه متری و چهار متری. آرام در حیاط منزلش پهن میکرد و منهم کمکش میکردم. عمل قلب باز کرده بود.
گواهیها، مهر اصالت و البته تولیدش گواه کیفیت کالایش بود. عکسش را در کتاب درسی نشان داد. اینکه سالی بین نمدکاران کشور رتبه نخست را کسب کرده بود.
حالا پیر شده است اما منتظر شما و ما. گپ زدن با وی انرژی بخش است. کار سرمایهاش بود.
خانهای ساده، کارگاهی ساده و پوششی ساده، با کارگری که درست سخن گفتن بلد نبود. خریدی کردیم و گفتیم بر میگردیم.
شما که آمدید شمال، شاه نظری را ببینید. تا ناپدید نشده است حرفهایش را بشنوید؛ دستی به سرش بکشید و اندکی از غبار خستگی سالیان از چهرهاش بزدایید.