حالا که از جاده جواهردشت بالا میروی، دیگر محال است که نخاله های ساختمانی، کیسه های سیمان و گچ و پلاستیکها را در امتداد جاده نبینی. ساخت و ساز به امید بالا رفتن قیمت زمین، همچنان ادامه دارد و این، همان سود و منفعت اشخاصی است که به بهای نابودی جنگل و جواهردشت رقم میخورد.
سنگفرش ورودی جواهردشت در حال خرابی است و مغازه های دورتادور بازارچه در نهایت بی نظمی ساخته شده اند.
معماری که چه عرض کنم در هم تنیدگی تاسف بار در دل طبیعت بکر. چه بودیم و چه شدیم! صدای زوزه موتورهای هوندا و آلودگی صوتی که به تدریچ، گردشگران را فراری خواهد داد.
خوراک اینجا، فقط گوشت است و وفور قصابی ها، شما را به هیجان وامیدارد. این یعنی فرسایش خاک و از بین رفتن مراتعی که جای جای آن رد پای گوسفندان و خودروهای 4WD پیکره دشت را زخمی و مجروح کرده است.
جواهر دشت، جاده اش هنوز آسفالت نشده و برق ندارد. دیری نخواهد بود که برق می آید، جاده آسفالت میشود. دیگر همه در حسرت ییلاق و خنکی آن خواهند بود. دیگر در تابستان سراغی از یخ و برف در کوه های سماموس نگیرید.
اکنون، درختان جنگل را تمام خانه ها در این منطقه، می بُرند تا خنکی و سرمای بهار و شبهای تابستان را کمتر کنند، غافل از اینکه دور نخواهد بود که خانه ها به مدد برق، کولرهای اسپیلت نصب کنند. معدن شن و ماسه در جاده ورودی جواهردشت، گل سر سبد منطقه است. کوه تراشیده می شود، درختان قطع می شوند تا از دل جنگلهای هیرکانی، ماسه بیرون آید برای ساخت و سازی بی هویت، غمبار و بی سرانجام.
آنقدر در انفعالم که حتی حوصله نمی کنم به وانت هایی که چوبهای بریده شده را پشت ماشین حمل می کنند چیزی بگویم! اصلا چه بگویم! مگر ما ملت باهوشی نیستیم؟